تو بیا
با من
دل سوخته
دل ســــــــــرد
مباش . . . !
دسخط
سین الف
چه سخن که مانده در دل به تو هم نبایَدَش گفت
که هر آنچه بود و باید ز قنوتم او شنیده
دسخط
سین الف
چرا جر می زنی دنیا ؟ تو باید چشم بگذاری
که نوبت نوبت ما بود و پنهان گشتن غم ها
دسخط
سین الف
هر چند پُر از عیب و گنه باشد دل
یک گوشه ی چشمی به شما دارد دل
آقا برسان مرا به شش گوشه ی خود
شاید بشود ز دیدنت حُر این دل
اللهم ارزقنا کربلا
دسخط
سین الف
کاش می شد که به چشمان تو عادت بکنم
در کنارت بنشینم و مِن و مِن نکنم
کاش میشد به دلت دست درازی بکنم
تا در آیینه دگر جای تو صحبت نکنم
دسخط
سین الف
دلم را عطر گیسویت صدا کرد
و ایمان مرا بی پرده تا کرد
اذان عشق را گفتی و قلبم
به سمت روی تو سجاده وا کرد
دسخط
سین الف
بی تابِ حضورت شدم و تشنه ی دیدار
پس کی شود آن روی چو ماه تو پدیدار؟
دسخط
سین الف
اگر بی او شدم روزی کنارم چای نگذاربد
من عادت کرده ام قندم فقط لب های او باشد
دسخط
سین الف
چشم هایم که به سمت رخ ماهت چرخید
اشک چشمم سر ذوق آمده و می رقصید!
در دلم ولوله و در سر من فکر تو شد
آخرین قلعه عشقی هوسم فتح تو شد
دسخط
سین الف