فی البداهه آمد و یک مصرعی پیشم نماند
من غزل بودم قبل از دیدنش، تک بیتی هم از من نماند
دسخط
سین الف
فی البداهه آمد و یک مصرعی پیشم نماند
من غزل بودم قبل از دیدنش، تک بیتی هم از من نماند
دسخط
سین الف
با هر نگاهی از تو من شعری مهیا کرده ام
دیوانی از دیوانگی تقدیم به تو.... دیوانه ات
دسخط
سین الف
از تب عاشق مگو معشوق حالش بدتر است
از غم یوسف کجا دارد زلیخا هان خبر؟
دسخط
عاشق شدم و عشق زمین گیرم کرد
از دوری معشوق دلم پیرم کرد
من 23 سال دارم اما چه کنم؟
گیسوی تو در ذهن کفن پیچم کرد
دسخط
سین الف
تا روی تو دیدم نِگَهَم زیبا شد
در جان و دلم ضیافتی برپا شد
چون ماه که در شب سیاهی باشد
تصویر تو در قاب دل من جا شد
دسخط
سین الف
کودکانه پا زمین می کوبم و میخواهمت
هیچ دیدی کودکی حرف از پشیمانی زند!؟
دسخط
سین الف
در، درد دلم از تو نگفتم به کسی من گله ها را
باشد که روایت بکنم از تو فقط خاطره ها را
دسخط
سین الف
قلب من در سینه ی تو ، بی گمان جا مانده است !
چون هجوم عشق تو من را دگر ، وا داده است
بی خیال عشق تو گر من شوم دیوانه گیست
قلب من در این هیاهو گم شود مسؤل کیست؟
دسخط
سین الف
راندی تو مرا ، از خود و از خانه ی خویش
زین پس به کجا من بروم در پی خویش ؟
شب و روزم به ره منزل تو سر می شد
یک نظر دیدن رخسار چو ماهت ، می شد ؟
به دل پاره مجنون ، به فرهاد قسم
به دل سنگ توجانا و بنام تو قسم
رفتم از شهر پی گمشده ی نیمه خویش
بازهم یافت نشد آن صنم خانه خویش
دسخط
سین الف