شکایت دارم از چَشمَش که دل دزدیده از سینه
مگر قاضی دهد حکمی که بوسه بر لبش کارم
دسخط
سین الف
شکایت دارم از چَشمَش که دل دزدیده از سینه
مگر قاضی دهد حکمی که بوسه بر لبش کارم
دسخط
سین الف
دلم را عطر گیسویت صدا کرد
و ایمان مرا بی پرده تا کرد
اذان عشق را گفتی و قلبم
به سمت روی تو سجاده وا کرد
دسخط
سین الف
بی تابِ حضورت شدم و تشنه ی دیدار
پس کی شود آن روی چو ماه تو پدیدار؟
دسخط
سین الف
اگر بی او شدم روزی کنارم چای نگذاربد
من عادت کرده ام قندم فقط لب های او باشد
دسخط
سین الف
چشم هایم که به سمت رخ ماهت چرخید
اشک چشمم سر ذوق آمده و می رقصید!
در دلم ولوله و در سر من فکر تو شد
آخرین قلعه عشقی هوسم فتح تو شد
دسخط
سین الف
همه ام دلهره شد تا قَسَمَت جانم شد
به فدای همه ات جان ِ من ِ عاشق تو
دسخط
سین الف
من مست شدم ز دیدنت شهزاده
یک بار دگر بیا و دل را می ده
افیون شده ای، برای من الساعه!
از دوری تو خمار چشم و دیده
دسخط
سین الف
عطش عشق ِ تو دارم، تو فقط بارانی
که نباریدی و قلبِ من ِ بیچاره هلاک!
دسخط
سین الف
یک تار مویت کُلُهُم، سور مرا بر هم زده!
بی روسری بیرون نیا ، جَنگ جهانی می شود
دسخط
سین الف